یکی بود، یکی نبود
عنوان داستان: صبا سلیمانی!
ایشان کلا کار و زندگی را تعطیل کرده اند و بست نشسته اند تا تک تکِ حتی کوچکترین نوشته های مرا به نام خودشان در فیسبوک و اینستاگرام و تلگرام و غیره و غیره ثبت کنند... نه یکی، نه دو تا، نه ده تا، نه صد تا؛ بروید بالاتر... بی استثنا همه را از دَم تا تَه!! و ظاهرا تا جایی که من میدانم و دیده ام به دزدیدنِ کارهای هیچ کس دیگری هم جز من علاقه ندارند!...و جالب تر اینجاست که به عنوان هنرمند و تصویرساز نسبتا مشهوری هم شناخته می شوند! در غیر این صورت از این موارد به قدری زیاد است و دیده ام که آدم دیگر در حد حوصله اش نمی بیند که برخوردی داشته باشد؛ ولی همین اندک شهرت و اسم و رسم تقلبی این خانم ماجرا را کمی متفاوت کرده است، تاجایی که عده ای خیلی قشنگ برمیگردند می گویند از کجا معلوم من از او ندزدیده ام!!
مسیج های خودم و دوستان را هم یکجا حواله ی ... می کنند!!!
تعداد زیادی هم دوستان مشترک داریم گویا!
همین. خواستم گفته باشم که نگویند نگفتی!... چون ایمیل هایی این اواخر گرفته ام که آهای مهدیه چه نشسته ای و چیزی بگو!... البته مسلما بیهوده است؛ مثل تمام بیهوده های دیگر... فقط گفتم که نگویند نگفتم!
حالا فایده اش کجاست؟ نمی دانم.
من برای وقاحت و حقارت و بدبختی های این خانم متاسفم و مدال بدبخت ترین آدم دنیا را بهشان هدیه می کنم!
صفحات فیسبوک و اینستاگرامش هم به همین نام "saba soleimany" ست.