ببین تو شب یه کارایی هست که تو روز نیست...
مثلا یه چیزی که فورا به ذهن انسان میرسه دیداریاره!
دیداریار بیشترش تو شبه دیگه...
تو روز یه حالت معمولی و چه خبر؟ تو چطوری؟ و مراقبت کن و غیره پیش میاد که آدم اصلا مزاجش تباه میشه!
...
شب در عین حال یه فرصتی هم هست واسه ی نخوابیدن!
چون ساکته...
با خودتی...
یهو نگا میکنی می بینی داس نقره وسط آسمان!... که ورمیداری نشونش میدی به بعضی نفرات که اونا اصلا به یه ورشونم نمیگیرن!!... اما اگرم گاه گداری بگیرن یه اثر خوبی میزاره...
خب این شب هرچی طولانی تر باشه واسه این کارا مناسب تره دیگه...
چیه تابستون خوبه!؟ 22 ساعت روشنه هوا!؟؟
.
.
پ.ن: یکی از غصه های بزرگ زندگی من، تمام شدن رادیو چهرازی ست!... آخه انصافانه س!؟... رادیو چهرازی عزیز من؛ دیدی تنها یه آغوش تو مونده بود که اونم دریغا بر باد شد!؟؟؟